جدول جو
جدول جو

معنی خلاف گفتن - جستجوی لغت در جدول جو

خلاف گفتن
(بُ کَ دَ)
موافق واقع نگفتن. غیرواقع گفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلاف رفتن
تصویر غلاف رفتن
در غلاف گذاشتن، در نیام کردن شمشیر
کنایه از کوتاه آمدن در برابر شخص قوی، غلاف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلام گفتن
تصویر سلام گفتن
سلام کردن، درود گفتن به کسی، سلام علیک یا سلام علیکم گفتن، سلام زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلا گفتن
تصویر صلا گفتن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، صلا دادن، صلا زدن، صلا در دادن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ بِ سَ کَ / کِ دَ)
لاف زدن. عبث گفتن. بیهوده گفتن. به دروغ چیزی را بر خود بستن که ندارد:
گفت خر آخر همی زن لاف لاف
در غریبی بس توان گفتن گزاف.
مولوی.
چو گزافی نگفت از او مازار
گفت چیزی که برده ای بازآر.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آواز دادن برای طعام و جز آن:
صلای سرو تیغ میگوئی و من
نه سر میکشم نز صلا می گریزم.
خاقانی.
جبریل بر موافقت آن دهان پاک
میگوید از دهان ملائک صلای خاک.
خاقانی.
به دلداریش مرحبائی بگفت
به رسم کریمان صلائی بگفت.
سعدی.
صلاح از ما چه میجوئی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم.
حافظ.
رجوع به صلا شود، آواز دادن برای نمار:
ها بلبله مؤذن شد و انگشت بگوش آمد
حلقش ز صلا گفتن افگار نمود اینک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
اشتباه گفتن. غلط گفتن. اشتباه کردن:
خود به خطا گفتم اگر خواندمت
عفو کن از بنده قصور ای صنم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ شُ کَ دَ)
طلاق دادن. هشتن زن
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ اَ تَ)
بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن:
کنون نزد من چون زنان بسته دست
همی خواب گویی بکردار مست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بِ مِ لَ / لِ کَ دَ)
مخالف یافتن. چیزی را غیر آنچه گمان رفته یافتن
لغت نامه دهخدا
(مَتْیْ)
آه کشیدن. رجوع به اف شود، مردم افریقیه. (نفح الطیب الدره الفائقه فی محاسن الافارقه. تألیف تیفاشی) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلاصه گفتن
تصویر خلاصه گفتن
آمرغ گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا گفتن
تصویر خطا گفتن
نادرست گفتن ناروا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلا گفتن
تصویر صلا گفتن
آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بخود بستن لاف زدن: گفت خر آخر همی زن لاف لاف در غریبی بس توان گفتن گزاف. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاق گفتن
تصویر طلاق گفتن
طلاق دادن (زن و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلام گفتن
تصویر سلام گفتن
درودی رساندن درود گفتن فرنافتن سلام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
طلاق دادن، متارکه کردن، ترک کردن، رها کردن، پشت پازدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد