لاف زدن. عبث گفتن. بیهوده گفتن. به دروغ چیزی را بر خود بستن که ندارد: گفت خر آخر همی زن لاف لاف در غریبی بس توان گفتن گزاف. مولوی. چو گزافی نگفت از او مازار گفت چیزی که برده ای بازآر. اوحدی
لاف زدن. عبث گفتن. بیهوده گفتن. به دروغ چیزی را بر خود بستن که ندارد: گفت خر آخر همی زن لاف لاف در غریبی بس توان گفتن گزاف. مولوی. چو گزافی نگفت از او مازار گفت چیزی که برده ای بازآر. اوحدی
آواز دادن برای طعام و جز آن: صلای سرو تیغ میگوئی و من نه سر میکشم نز صلا می گریزم. خاقانی. جبریل بر موافقت آن دهان پاک میگوید از دهان ملائک صلای خاک. خاقانی. به دلداریش مرحبائی بگفت به رسم کریمان صلائی بگفت. سعدی. صلاح از ما چه میجوئی که مستان را صلا گفتیم به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم. حافظ. رجوع به صلا شود، آواز دادن برای نمار: ها بلبله مؤذن شد و انگشت بگوش آمد حلقش ز صلا گفتن افگار نمود اینک. خاقانی
آواز دادن برای طعام و جز آن: صلای سرو تیغ میگوئی و من نه سر میکشم نز صلا می گریزم. خاقانی. جبریل بر موافقت آن دهان پاک میگوید از دهان ملائک صلای خاک. خاقانی. به دلداریش مرحبائی بگفت به رسم کریمان صلائی بگفت. سعدی. صلاح از ما چه میجوئی که مستان را صلا گفتیم به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم. حافظ. رجوع به صلا شود، آواز دادن برای نمار: ها بلبله مؤذن شد و انگشت بگوش آمد حلقش ز صلا گفتن افگار نمود اینک. خاقانی
بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن: کنون نزد من چون زنان بسته دست همی خواب گویی بکردار مست. فردوسی
بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن: کنون نزد من چون زنان بسته دست همی خواب گویی بکردار مست. فردوسی